غده ایست در میان فاق پاچه گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آنرا بخورد چشمش موی زاید در می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آنرا بیرون آورد، انتهای هر چیز: (فلان کس تا مو دزدش بما فرو کرد) (یعنی کلاه گشادی سر ما گذاشت)
غده ایست در میان فاق پاچه گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آنرا بخورد چشمش موی زاید در می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آنرا بیرون آورد، انتهای هر چیز: (فلان کس تا مو دزدش بما فرو کرد) (یعنی کلاه گشادی سر ما گذاشت)
تب مخفی. تبی که در بیمار اثری بارز نداشته باشد و بیشتر در بیماران پیر مسلول و آنهم در اوایل بیماری مشاهده میشود و درجۀ حرارت بدن بیمار بیش از چند عشر از حد معمولی بالاتر نرود و بهمین جهت تشخیص وجود بیماری در بیمار مشکل است. رجوع به تب شود
تب مخفی. تبی که در بیمار اثری بارز نداشته باشد و بیشتر در بیماران پیر مسلول و آنهم در اوایل بیماری مشاهده میشود و درجۀ حرارت بدن بیمار بیش از چند عشر از حد معمولی بالاتر نرود و بهمین جهت تشخیص وجود بیماری در بیمار مشکل است. رجوع به تب شود
مو فرستادن. در جوف کاغذ مو گذاشتن و برای معشوقه فرستادن به نشان آنکه تن من در هجر تو مانند موی لاغر و نحیف گشته است. (از ناظم الاطباء) : وصف زلفش کی دل صدپاره را رو می دهد شانه با این ربط مو می گیرد و مو می دهد. مخلص کاشی (از آنندراج). و رجوع به موی دادن و مو فرستادن شود
مو فرستادن. در جوف کاغذ مو گذاشتن و برای معشوقه فرستادن به نشان آنکه تن من در هجر تو مانند موی لاغر و نحیف گشته است. (از ناظم الاطباء) : وصف زلفش کی دل صدپاره را رو می دهد شانه با این ربط مو می گیرد و مو می دهد. مخلص کاشی (از آنندراج). و رجوع به موی دادن و مو فرستادن شود
هر چیزی که بوی دود گرفته باشد. (ناظم الاطباء). هر چیز که دود، رنگ آن را تیره کرده باشد. دخن. عثن. معثون. مدخون. (یادداشت مؤلف) ، گوشتی که دود آن را بخشکاند. (ناظم الاطباء)
هر چیزی که بوی دود گرفته باشد. (ناظم الاطباء). هر چیز که دود، رنگ آن را تیره کرده باشد. دَخَن. عَثِن. معثون. مدخون. (یادداشت مؤلف) ، گوشتی که دود آن را بخشکاند. (ناظم الاطباء)
اختلاف بسیار جزئی داشتن (معمولاً در جملۀ منفی استعمال شود) : قیافه اش با قیافۀ او مو نمیزند، یعنی کوچکترین اختلافی ندارد. (از یادداشت مؤلف) ، در نهایت استقامت و راستی بودن. در استقامت اندک کجی نداشتن. در یک ردیف مستقیم قرار داشتن: رج آجرها که چیده است مو نمی زند، بر یک امتداد است، در نهایت حساسیت بودن و جزئی اختلاف را نشان دادن چنانکه ترازوئی دقیق
اختلاف بسیار جزئی داشتن (معمولاً در جملۀ منفی استعمال شود) : قیافه اش با قیافۀ او مو نمیزند، یعنی کوچکترین اختلافی ندارد. (از یادداشت مؤلف) ، در نهایت استقامت و راستی بودن. در استقامت اندک کجی نداشتن. در یک ردیف مستقیم قرار داشتن: رج آجرها که چیده است مو نمی زند، بر یک امتداد است، در نهایت حساسیت بودن و جزئی اختلاف را نشان دادن چنانکه ترازوئی دقیق
مست و مخمور و خمار افتاده از شراب. مخمور. با خمار. (ناظم الأطباء). شراب زده. سخت مست و لایعقل. سیه مست. مست و بیخود از خود. (از یادداشت مؤلف). شراب زده را گویند و آن شخصی است که به سبب بسیار خوردن شراب بدحال باشد به مرتبه ای که هیچ چیز نتواند خوردن و میل به هیچ چیز نداشته باشد. (برهان). کسی را گویند که به سبب کثرت خوردن شراب هیچ نتواند خورد و آن را شراب زده نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). کسی را که به سبب کثرت می خوردن نتواند شراب و طعام خورد گویند. (انجمن آرا). می زد. شخصی را گویند که به سبب پرخوردن شراب میل به چیزهایی دیگر نکند. (آنندراج). آنکه از بسیار خودن شراب بیمار گشته و هیچ نتواند بخورد. ج، می زدگان. (ناظم الاطباء) : راحت کژدم زده کشتۀ کژدم بود می زده را هم به می دارو مرهم بود. منوچهری. مونس غم خواره غم وی بود چاره گر می زده هم می بود. نظامی. ای تو مقیم میکده هم مستی و هم می زده تشنیعهای بیهده چون میزنی ای بی هنر ؟ مولوی
مست و مخمور و خمار افتاده از شراب. مخمور. با خمار. (ناظم الأطباء). شراب زده. سخت مست و لایعقل. سیه مست. مست و بیخود از خود. (از یادداشت مؤلف). شراب زده را گویند و آن شخصی است که به سبب بسیار خوردن شراب بدحال باشد به مرتبه ای که هیچ چیز نتواند خوردن و میل به هیچ چیز نداشته باشد. (برهان). کسی را گویند که به سبب کثرت خوردن شراب هیچ نتواند خورد و آن را شراب زده نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). کسی را که به سبب کثرت می خوردن نتواند شراب و طعام خورد گویند. (انجمن آرا). می زد. شخصی را گویند که به سبب پرخوردن شراب میل به چیزهایی دیگر نکند. (آنندراج). آنکه از بسیار خودن شراب بیمار گشته و هیچ نتواند بخورد. ج، می زدگان. (ناظم الاطباء) : راحت کژدم زده کشتۀ کژدم بود می زده را هم به می دارو مرهم بود. منوچهری. مونس غم خواره غم وی بود چاره گر می زده هم می بود. نظامی. ای تو مقیم میکده هم مستی و هم می زده تشنیعهای بیهده چون میزنی ای بی هنر ؟ مولوی
غده ای است در میان فاق پاچۀ گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آن را بخورد در چشم موی زاید می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آن را بیرون آورد. مودزده، توسعاً انتهای هر چیز به مناسبت واقع بودن غده مودزد در میان فاق پاچۀ گوسفند. و رجوع به فرهنگ لغات عامیانه شود
غده ای است در میان فاق پاچۀ گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آن را بخورد در چشم موی زاید می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آن را بیرون آورد. مودزده، توسعاً انتهای هر چیز به مناسبت واقع بودن غده مودزد در میان فاق پاچۀ گوسفند. و رجوع به فرهنگ لغات عامیانه شود
غده ایست در میان فاق پاچه گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آنرا بخورد چشمش موی زاید در می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آنرا بیرون آورد، انتهای هر چیز: (فلان کس تا مو دزدش بما فرو کرد) (یعنی کلاه گشادی سر ما گذاشت)
غده ایست در میان فاق پاچه گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آنرا بخورد چشمش موی زاید در می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آنرا بیرون آورد، انتهای هر چیز: (فلان کس تا مو دزدش بما فرو کرد) (یعنی کلاه گشادی سر ما گذاشت)
چون کسی عاشق زنی شود و بوصال او نرسد مو را در کاغذی پیچیده داخل صندوق (قوطی) گذارد و پیش معشوقه فرستد و غرض از آن اعلام ضعف و ضعیفی خود در محنت هجر است. اگر معشوقه هم مشتاق او باشد او نیز در جواب مو فرستد} وصف زلفش کی دل صد چاک را رو میدهد شانه با این ربط مو میگیرد و مو میدهد) (مخلص کاشی. بها)
چون کسی عاشق زنی شود و بوصال او نرسد مو را در کاغذی پیچیده داخل صندوق (قوطی) گذارد و پیش معشوقه فرستد و غرض از آن اعلام ضعف و ضعیفی خود در محنت هجر است. اگر معشوقه هم مشتاق او باشد او نیز در جواب مو فرستد} وصف زلفش کی دل صد چاک را رو میدهد شانه با این ربط مو میگیرد و مو میدهد) (مخلص کاشی. بها)